ما حدود 4 سال هست که ازدواج کردیم، خواهر همسرم با من دوست بود و باعث آشنایی شد.
من همسرم هر دو 35 سال سن داریم هر دو شاغل هستیم با یک میزان تحصیلات و خانواد های مشابه به هم.
زندگی در ظاهر همه چیزش خوبه دوتا زوج که بدون هیچ مشکلی با عشق و درآرامش زندگی می کنن
اما اینها همه ظاهریه از نظر من و همه این داستان ها از روزی شروع شد که به طور انفاقی تو گوشی همسرم دیدم که با دوست های دختر سابقش در ارتباطه و حتی ان ها رو به خونه آورده و بعد از مدتی کشمکش این مسئله رو حل کردیم و قول داد که تکرار نمیشه همه اونها می دونن که متاهله و زندگیش رو دوست داره و نمی خواد بهم بخوره و هزارتا وعده و قول. چند ماهی گذشت متوجه شدم که با خانم دیگه ای ارتباط داره البته به طورغیر مستقیم خودش اومد و گفت که چنین اتفاقی افتاده و این مکالمات من با این خانمه. خانم ایکس با اینکه می تونست ایشون متاهله باز اصرار به ادامه رابطه داشت و حتی ابراز ناراحتی م یکرد که چرا زنت مانع ارتباط براقرار کردن ما شده. از اون به بعد من دیگه هیچ وقت نتونستم به همسرم اعتماد کنم بارها دیدم اون خانم بهش پیغام یمیده که و ایشون هم خیلی خوب جوابش رو میده به دفعات بهش تذکر دادم اما الان فقط انکار میکنه و میگه تو فکرت بیماره تو شکاکی درصورتی که من چیزی که می بینم رو میگم متن پیغام هاش رو پاک می کنه وقتی نیستم قرار میذاره وقتی ایناها رو میگم فقط انکار میکنه
جوری شده که زندگی آروم ما شده پنهان کاری دروغ فریب دادن از طرف اون و تظاهر به اینکه همه چیز خوبه و من دارم این زندگ یقشنگ رو خراب می کنم و از طرف من بی اعتمادی و تنفر
زندگیمون داره روز به روز سرد میشه من با اینهمه بی اعتمادی نمی تونم تظاهر به دوست داشتن بکنم در حالیکه اون خانم مدام لوندی می کنه و حرف های عاشقانه می زنه
من نمی تونم دوستش داشته باشم دارم ازش متنفر میشم
دنبال راه چاره می گردم برم بی کی بگم چطور بهش بفهمونم که به من نگه توهم زدم هیچیزی برای اثبات حرفهام جز پیام هایی که گاه بی گاه از دستش در میره و پاک نمیکنه ندارم
نمی خام بدونه که دارم از طریق گوشیش مدام کنترلش می کنم